سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

من فتنه ی زمانم، آن دوستان که داری

بی شک نگاه دارند، از فتنه ی زمانت ... 

***

از آن روزی که معلم عربی مان گفت بعضی وقت ها امامان ما یا عرفا تمام غم مردم را برای خودشان می خواهند تا مردم بهشان سختی و مصیبت نرسد؛

یک بغض سنگین و سفت در گلویم مانده و پایین نمی رود ... 

و از آن شب بار ها از شما خواسته ام که یک وقت غم مرا برای قلب نازنینتان نخواهید تا قلب بی وفای من کمی کمتر درد بکشد .

آقا ؟ 

یک دنیا تشنه ی شماست . یک دنیا تشنه ی باران مهربانی شماست . 

مصر دیگر فقط یک کشور ساده نیست . مصر همین کره ی زمین است که دچار قحطی شده و منتظر یک عزیز است تا ظهور کند . این قحطی هفت ساله نیست هزار ساله است . 

آن وقت این عادلانه است که چشمان مهربانتان به خاطر گناه من و امثال من شب ها خیس شود ؟ این عادلانه است که قلب شما غم مرا از خدا طلب کند و من هر بار برای قلب شما صدقه  بدهم تا شما درد نکشید ؟

این درست است که گناه کنم و صدقه بدهم ؟ 

آقای مهربان ؟ 

شما باید سلامت باشید . سلامت بمانید . نباید غصه ی گناهان ما را هم بخورید .

منی که معلوم نیست زنده باشم یا نه . منی که معلوم نیست همین طور که هستم بمانم یا نه . منی که معلوم نیست وقتی شما می آیید شیعه مانده باشم یا نه ... 

حالا درست است که قلب نازنیتان را آزرده ی این دل کورمال گرفته بکنید ؟ چشم هایتان خیس شود به خاطر این نابینایی ابدی من ؟

نه آقا ! 

گاهی وقت ها فکر می کنم مهربانی بی نظیر شما از سر من هم زیادی است . 

آقا؟

شما بارانید . باید ببارید اما ... 

من نگرانم . نگران چشمان زیبای شما که شب ها سر نماز شب در بین آن چهل هزار مومنی که در قنوتتان یاد می کنید وقتی به من برسید بغض کنید و ...

من نگران سلامتی شما هستم . نگرانم که شما یک شب در نمازتان به خدا گفته باشید :

اللهم اُدعُ کل همٍ و غم ٍ ... 

تمام غم های عالم را به قلب مهربانتان دعوت کنید . غم مرا . غم همسایه ی مرا . غم همشهری مرا . غم هم مذهب مرا . غم انسان ها را ... مگر قلب شما چه قدر گنجایش دارد آقا ؟

آقا ؟ 

هستی من ارزشی دارد در برابر آن هستی ای که قرار است به عالم هدیه کنید ؟ 

آقا ؟

گناهان من و امثال من ارزش باریدن های آرام شما را دارد ؟ آن هم در تنهایی ؟ آن هم وقتی ما حتی صدای سلامتان را هم نمی شنویم چه برسد به صدای گریه هایتان را ؟

این که شما  مصیبت و رنج را برای خود بخواهید تا شیعیانتان یک وقت شب ها بی خواب نشوند ؟

اینجاست که وقتی سعدی خطاب به معشوق می گوید:

من فتنه ی زمانم آن دوستان که داری 

بی شک نگاه دارند از فتنه ی زمانت 

را درک می کنم. آن وقت است که وقتی به این بیت می رسم گریه امانم را می برد . 

فتنه شده ام . آن قدر سستی کردم و کاهل شدم تا به یک فتنه تبدیل شدم . 

حالا جرات ندارم بگویم آقا بیا ... 

حالا جرات ندارم دعوتتان کنم . به دیگران که نه به خودم هم شک دارم . 

فتنه شده ام و دلم نمی خواهد که معشوق جراحتی ببیند . دوری و دوستی ؟ 

آه ... 

آن دوستان که داری بی شک نگاه دارند از فتنه ی زمانت ... 

آقا ؟ 

فتنه ها فقط بلدند برای سلامتی تان از هر فتنه ای صدقه بدهند . 

فتنه ها بلدند گریه کنند و از خدا بخواهند تا هیچ فتنه ای به دامانتان ننشیند . 

بی شک دوستان شما، از شما محافظت خواهند کرد ... 

خوش به حال دوستانتان . 

من عاصی ب فقط بلد است برایتان دعا کند انگار ...

 

 

 

:"(

 

 

 

 

 

یا ...

 

یا...

 

 

 یا صاحب العصر و  الزمان ... 

 

 


[ پنج شنبه 92/6/7 ] [ 3:47 صبح ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 43
کل بازدیدها: 396185